سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقانه


ساعت 9:41 صبح دوشنبه 87/7/15

عاشق                           عاشق تر

نبود در تار و پودش           دیدی گفت عاشقه عاشق

@@@@@@@@   نبودش  @@@@@@@@@@

امشب همه جا حرف  از آسمون و مهتابه  ،  تموم خونه دیدار این خونه

فقط  خوابه ، تو که رفتی هوای  خونه تب داره  ،  داره  از درو دیوارش غم

عشق تو می باره ، دارم می میرم از بس غصه خوردم ،  بیا بر گرد تا ازعشقت

نمردم، همون که فکر نمی کردی نمونده پیشت، دیدی رفت ودل ما رو سوزوندش

حیات خونه دل می گه درخت ها همه خاموشن، به جای کفتر و  گنجشک  کلاغای

سیاه پوشن ،  چراغ  خونه  خوابیده  توی  دنیای خاموشی  ،   دیگه  ساعت رو

طاقچه شده کارش فراموشی  ،  شده کارش فراموشی  ،  دیگه  بارون  نمی

باره  اگر چه  ابر سیاه  ،  تو که  نیستی  توی  این خونه ،   دیگه  آشفته

بازاریست  ،  تموم  گل ها  خشکیدن مثل خار بیابون ها ،  دیگه  از

رنگ  و رو رفته ، کوچه و خیابون ها ،،، من گفتم و یارم گفت

گفتیم و سفر کردیم،از دشت شقایق ها،با عشق گذرکردیم

گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقو

به فراموشی ،چند روزه تو می سپاری

گفتم که تو می دونی،سرخاک

تو می میرم ، ولی

تا لحظه مردن

نمی گیرم

دل از

تو

 

 

 


¤ نویسنده: امید

نوشته های دیگران ( )

ساعت 9:39 صبح دوشنبه 87/7/15

از آه سردت آسمون میلرزه
دل از سکوت جادوئیت میترسه
برام بگو تموم قصه هاتو
که بشکنی طلسم اون لبات و
کی بهتر از من با تو هم زبونه
قصه های نگفتتو میدونه
کی شونه هاش مرحم گریه هاته
می شکنه اما تا ابد باهاته
منم که بی تو گل بی بهارم
بمون نذار بریزه برگ و بارم
منو صدا کن که برات بمیرم
ترانه هامو از تو یاد بگیرم
منو صدا کن
میخوام صدای بارون بشه گم تو صدات و بره از یاد ناودون
منو صدا کن
ولی نگو نمیشه بذار یکی بمونیم واسه هم تا همیشه
منم که بی تو گل بی بهارم
بمون نذار بریزه برگ و بارم
منو صدا کن که برات بمیرم

 ترانه هامو از تو یاد بگیرم


¤ نویسنده: امید

نوشته های دیگران ( )

ساعت 9:28 صبح دوشنبه 87/7/15

شب دوباره پیدا شد
دل به لرزه افتاد
روی ماه تو آمد
لحظه لحظه در یاد
چشم از تو بینایم بی تو مانده بیدار
یا شبم به سر آور یا برس به فریاد
قصه ها دارد به من هر تار موی تو
شوق دیدار تو دارد قصه گوی تو
ای طنین آوازم
ای صدای هر سازم
غربتم به پایان شد
آشنای آوازم
با تو به فردا میرسم
با تو هم آغوشم
غم هرچه بود از هر کجا گشته فراموشم
چشم روشنت آمد رنگ صبح فردا شد
قلب خسته ی عاشق غرق در تمنا شد
فصل تیرگی ها رفت موسم سحر آمد
لحظه های تنهایی بیگمان به سر آمد


¤ نویسنده: امید

نوشته های دیگران ( )

ساعت 9:25 صبح دوشنبه 87/7/15

اگر عالم همه پر خار باشد

دل عاشق همه گلزار باشد
وگر بیکار گردد چرخ گردون

جهان عاشقان بر کار باشد
همه غمگین شوند و جان عاشق

لطیف و خرم و عیار باشد
به عاشق تو هر جا شمع مرده است

که او را صد هزار انوار باشد
شراب عاشقان در سینه جوشد

حریف عشق در اسرار باشد
به صد وعده نباشد عشق خرسند

که مکر دلبران بسیار باشد
سوار عشق شو وز ره میندیش

که اسب عشق بس قهار باشد
به یک حمله تو را منزل رساند

اگر چه راه نا هموار باشد

 


¤ نویسنده: امید

نوشته های دیگران ( )

ساعت 9:24 صبح دوشنبه 87/7/15

میخواهم و میخواستمت تا نفسم بود
میسوختم از حسرت و عشق تو بسم بود
عشق تو بسم بود که این شعله بیدار
روشنگر شبهای بلند قفسم بود
آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود که پیوسته نفس در نفسم بود
دست منو آغوش تو هیهات که یک عمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود
بالله که جز یاد تو گر هیچکسم هست
حاشا که بجز عشق تو گر هیچکسم بود
سیمای مسیحائی اندوه تو ای عشق
در غربت این محلکه فریادرسم بود
لب بسته و پر سوخته از کوی تو رفتم
رفتم بخدا گر هوسم بود بسم بود


¤ نویسنده: امید

نوشته های دیگران ( )

ساعت 9:20 صبح دوشنبه 87/7/15


¤ نویسنده: امید

نوشته های دیگران ( )

ساعت 9:18 صبح دوشنبه 87/7/15

 

تو واسه من عزیز تر از آنی که از تو دل گیر بشم

من، محاله از تو سیر بشم

کی میتونه جای تو رو تو قلب من بگیره

اینو بدون طفلی دلم به عشق تو اسیره

کی میتونه جای تو رو تو قلب من بگیره

اینو بدون عاشق تو داره واست میمیره

من ، محاله از تو سیر بشم

توی اوج بی کسی هام دل واپسی هام یاوری از غیب رسید به فریاد

شکر خدائی که تو رو به من داد

توی دشت بی پناهی بی تکیه گاهی  یاوری از غیب رسید به فریاد

شکر خدائی که تو رو به من داد

اشتیاق زندگانی با تو در من زنده شد

باغ ویران دلم از عطر گل آکنده شد

خسته از بی حاصلی عمر بودم آمدی

حاصل بی ارزش من لایق و ارزنده

من، محاله از تو سیر بشم

کی میتونه جای تو رو تو قلب من بگیره

اینو بدون طفلی دلم به عشق تو اسیره

کی میتونه جای تو رو تو قلب من بگیره

اینو بدون عاشق تو داره واست میمیره


¤ نویسنده: امید

نوشته های دیگران ( )

ساعت 9:15 صبح دوشنبه 87/7/15

عشقبازی به همین آسانی است...

که گلی با چشمی

بلبلی با گوشی

رنگ زیبای خزان با روحی

نیش زنبور عسل با نوشی

کار همواره باران با دشت

برف با قله کوه

رود با ریشه بید

باد با شاخه و برگ

ابر عابر با ماه

چشمه ای با آهو

برکه ای با مهتاب

و نسیمی با زلف

دو کبوتر با هم

و شب و روز و طبیعت با ما

عشقبازی به همین آسانی است...

شاعری با کلمات شیرین

دست آرام و نوازش بخش بر روی سری

پرسشی از اشکی

و چراغ شب یلدای کسی با شمعی

و دل آرام و تسلا

و مسیحای کسی یا جمعی

عشقبازی به همین آسانی است...

که دلی را بخری

بفروشی مهری

شادمانی را حراج کنی

رنجها را تخفیف دهی

مهربانی را ارزانی عالم بکنی

و بپیچی همه را لای حریر احساس

گره عشق به آنها بزنی

مشتری هایت را با خود ببری تا لبخند

عشقبازی به همین آسانی است...

هر که با پیش سلامی در اول صبح

هر که با پوزش و پیغامی با رهگذری

هر که با خواندن شعری کوتاه با لحن خوشی

نمک خنده بر چهره در لحظه کار

عرضه سالم کالای ارزان به همه

لقمه نان گوارایی از راه حلال

و خداحافظی شادی در روز آخر

و نگهداری یک خاطر خوش تا فردا

و رکوعی و سجودی با نیت شکر

عشقبازی به همین آسانی است...

 


¤ نویسنده: امید

نوشته های دیگران ( )

ساعت 9:14 صبح دوشنبه 87/7/15

 

عشق گاهی خواهش برگ است در اندوه تاک

عشق گاهی رویش برگ است در تن پوش خاک
عشق گاهی ناودان گریه ی اشک بهار
عشق گاهی طعنه بر سرو است در بالای دار
عشق گاهی یک تلنگر بر زلال تنگ نور
پیچ و تاب ماهی اندیشه در ژرفای تور
عشق گاهی می رودآهسته تا عمق نگاه
همنشین خلوت غمگین آه
عشق گاهی شور رستن در گیاه
عشق گاهی غرقه ی خورشید در افسون ماه
عشق گاهی سوز هجران است در اندوه نی
رمز هوشیاریست در مستی می
عشق گاهی آبی نیلوفریست
قلک اندیشه ی سبز خیال کودکیست
عشق گاهی معجز قلب مریض
رویش سبزینه ای در برگ ریز
عشق گاهی  شرم خورشید است  در قاب غروب
روزه ای با قصد قربت ذکر بر لب پایکوب
عشق گاهی  هق هق آرام  اما بی صدا
اشک ریز ذکر محبوب است  در پیش خدا
عشق گاهی طعم  وصلت می دهد
مزه ی شیرین  وحدت می دهد
عشق گاهی  شوری هجران دوست
تلخی هرگز ندیدن های اوست
عشق گاهی یک سفر در شط شب
عشق پاورچین نجوای دو لب
عشق گاهی  مشق های کودکیست
حس بودن با خدا در سادگیست
عشق گاهی  کیمیای زندگیست
عشق در گل  راز ناپژمردگیست
عشق گاهی  هجرت از من  تا ما شدن
عشق یعنی با تو بودن ما شدن
عشق گاهی بوی رفتن می دهد
صوت شبناک تو را سر می دهد
عشق گاهی نغمه ای  در گوش شب
عادتی شیرین  به نجوای دو لب
عشق گاهی  می نشیند روی بام
گاه با صد میل  می افتد به دام
عشق گاهی  سر به روی شانه ای
اشک ریز آخر  افسانه ای
عشق گاهی  یک بغل دلواپسی
عطر مستی ساز  شب بو اطلسی
عشق گاهی هم حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند
عشق گاهی نو بهاری  گاه پاییزی سرخ زرد!
گاه لبخندی به لب های تو  گاهی کوه درد
عشق گاهی  دست لرزان تو می گیرد  درون دست خویش
گاه مکتوب تورا ناخوانده می داند زپیش
عشق گاهی راز پروانه است  پیرامون شمع
گاه حس اوج تنهاییست در انبوه جمع
عشق گاهی  بوی یاس رازقی
ساقدوش خانه ی  بن بست یاد مادری
عشق گاهی هم خجالت می کشد
دستمال تر به پیشانی عالم می کشد
عشق گاهی  ناقه ی اندیشه ها را  پی کند
هفت منزل را  تا رسیدن بی صبوری طی کند
عشق گاهی هم نجاتت می دهد
سیب در دستی و صاحبخانه راهت می دهد
عشق گاهی در عصا پنهان شود
گاه بر آتش  گلستان می شود
عشق گاه  رود را خواهد شکافت
فتنه ی نمرودیان زو رنگ باخت
عشق گاهی خارج از  ادراک هاست
طعنه ی لولاک  بر افلاک هاست
عشق گاهی  استخوانی در گلوست
زخم مسماریست  در پهلوی دوست
عشق گاهی ذکر محبوب است  بر نی های تیز
گاه در چشمان مشکی  اشک ریز
عشق گاهی خاطر فرهاد و شیرین می کند
گاه میل لیلی اش  با جام مجنون می کند
عشق گاهی تاری یک آه بر آیینه ای
حسرت نا دیدن معشوق در آدینه ای
عشق گاهی موج دریا می شود
گاه با ساحل هم آوا می شود
عشق گاهی  چاه را منزل کند
یوسفین دل را  مطاع دل کند
عشق گاهی هم به خون آغشته شد
با شقایق ها نشست و  هم نشین لاله شد
عشق گاهی  در فنا معنا شود
واژگان دفتر  کشف و تمناها شود
عشق را گو  هرچه  می خواهد شود
با تو اما  عشق  پیدا می شود
بی تو اما  عشق کی  معنا شود؟

 


¤ نویسنده: امید

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
5
:: بازدید دیروز ::
2
:: کل بازدیدها ::
11521

:: درباره من ::

عاشقانه

امید
یقین تا به سینه ام قلب عاشقی هست به تو میرسم در این دشت بی کسی تا نشانه ای از شقایق است ندانم کجا چگونه ولی روزی عاشقانه گل عشق ما زنو جوانه روید شاخه ها میزند.

:: لینک به وبلاگ ::

عاشقانه

:: اوقات شرعی ::

::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::